میروم با تــــو... ولی بی تــــــو...
در چشمانم تنها یی ام را پنهان می کنم...
در دلم دلتنگی ام را...
در سکوتم حرفهای نگفته ام را...
در لبخندم غصه هایم را...
و حال که این زمان است ...
طپش های قلبم حتی نای رقابت با دقیقه ها را هم ندارد ...
می روم ...
می روم و زیر لب بر سکوت کوچه ناسزا می گویم ...
خدا را می خوانم ...
خدایا.....
سرای محبت کجاست ...؟
ولی باز جز سکوت کوچه جوابی نمیشنوم ...
چند روزی میروم...بی انگیزه تر از همیشه...
در جستجوی لحظه ای فراموشی...
اندکی هوای غیر از اینجا...
به هرکجا که آسمانش این رنگ نباشد...
میروم با تــــو... ولی بی تــــــو...
نظرات شما عزیزان:
|